چی؟ کی؟ چرا؟ کِی؟ چطور؟ …؟

برای این که سخنی را مورد توجه قرار دهند:

عده ای می گفتند ببینید چه کسی سخن می گوید.

عده ای دیگر گفتند ببینیم از چه چیزی سخن گفته می شود. چون که ممکن است اقراد ناباب هم حرف های مفیدی بزنند.

چند سال پیش بود که نوشتم، تلاش کنیم ببینیم از آن چیز چرا سخن گفته می شود. زیرا که ممکن است فرد ظاهرا خوبی حرف ظاهرا سودمندی هم بزند اما نیتش نیت خوبی نباشد و همین طور برعکس ممکن است حرف ناصوابی زده شود و یا فردی ناباب سخنی بگوید اما قصد و نیتش آن طور نباشد.

الآن فکر می کنم که در کنار مهم بودن چرایی، فهمیدن زمانی که از چیزی سخن به میان می آید و چگونگی بیان آن هم می تواند به همان اندازه یا بیشتر اهمیت داشته باشد. چون ممکن است حتی نیت سخنی هم مفید باشد اما در زمان درستی بیان نشود یا به گونه ضحیح و تاثیرگذاری. همین طور دفاع کردن نادرست از چیزی (در زمان نابه جا و یا به شیوه ضعیف) بهترین شیوه برای تخریب آن است.

چند سال بعد چگونه فکر خواهم کرد؟ نمی دانم اما می دانم که اگر متفاوت فکر نکنم رشد نکرده ام.

اشتباه، پشیمانی، گذشته، آینده – تصمیم با توست

جمله جالبی را خیلی وقت پیش خواندم با این مضمون که:

پشیمانی از اشتباهات گذشته یعنی اکنون عاقل تر از گذشته تان هستید.

همان طور که داشتم یادداشت هایم را مرور می کردم به مطالب زیر برخوردم که با عنوان نوشته بالا بی ارتباط نیست.

در ادامه به نظرم می رسد که هر زمان که خواسته یا ناخواسته متمایل شدی به اینکه راجع به گذشته فکر کنی و حسرت اشتباهاتی که مرتکب شدی را بخوری، به این بیندیش که یک آینده سفید و ۱۰۰ درصد نانوشته جلوی رویت گسترده شده و می توانی هر جوری که خواستی بنویسی و پرش کنی.

همین که به خاطر اشتباهات گذشته احساس ناراحتی می کنی یعنی این که یاد گرفتی که دوباره تکرارشان نکنی. پس سعی کن اشتباهات گذشته به عادت و تکرار بدل نشود.

اشتباهات و موفقیت های زندگی مثل فرود و فرازهای نوار قلب نشانه زنده بودن است، زندگی عاری از اشتباهات و موفقیت ها، نوار قلب افقی است، یعنی مردگی.

قوانین زندگی پیشکسوتان – پیشکسوتی از دیار نروژ

به نقل از پدرم یکی از اقوام دورمان سال ها پیش در مهمانی ها یا دیدار های رودررو عادتی داشت که تلاش می کرد تا از طرف مقابلش سوالات گوناگون در حوزه تخصصی آن فرد بپرسد و چیزی یاد بگیرد. طبیعتا در عصر پیش از کامپیوتر ها و اینترنت روش انتقال سینه به سینه یکی از روش های بسیار کاربردی برای انتقال تجربیات بوده است.

من هم از مدتی پیش تلاش کردم تا از این شیوه به گونه ی دیگری یادگیری بیشتری داشته باشم. با پرسش در مورد قوانین زندگی افراد این که بخواهند ۵ تا ۱۰ تا، ۲۰ تا قانون را برای زندگی تعیین کنند که در بیشتر اوقات مصداق داشته باشد. (به نظر نمی رسد که کمتر قانونی باشد که در همه جا کاربرد داشته باشد) نتیجه این که بسیاری از افراد در مواجهه با این سوال کمی به فکر فرو می روند و سپس جواب های خوبی دریافت می کنم.

در سلسله نوشته های تحت عنوان قوانین زندگی پیشکسوتان به مرور سعی می کنم تا با اجازه از آن ها چیزی را که فهمیدم برای خودم و برایتان نقل کنم.

معمولا سه سوال از افراد می پرسم (شاید سه میکرو اکشنی باشد که ارزش داشته باشد مبدل به عادت شود)

۱- اگر بخواهید به من یک چیز یاد بدهید که همیشه در ذهنم بماند چه خواهد بود؟

۲- اگر دوباره به سنین جوانی یا کودکی بازگردید، کارهایتان را چگونه به شکل متفاوت تری یا همان گونه که بوده انجام می دادید؟

۳- اگر بخواهید در قالب چند قانون که در همه جا مصداق داشته باشد قوانین زندگی تان را برایم ترسیم کنید چه خواهد بود؟

برای شروع مطلب از یک خانم مسن نروژی که مدیر پروژه بوده و در ایران هم چند سالی کار کرده بودند شروع می کنم:

۱- اشتراک گذاشتن

۲- اهمیت دادن به دیگران و همدلی کردن

۳- خودخواه نبودن و کمک کردن به دیگران با ایجاد ارزش نه الزاما با کمک مالی بلکه برخی اوقات با زمان، توصیه و مشورت و …

۴- مدیریت منابع

۵- قابل اعتماد بودن و ایجاد اعتماد کردن

۶- از فساد و کارهای خلاف دوری کردن

۷- انگیزه بخش بودن

۸- استفاده از فرصت ها و فرصت طلب بودن

۹- این که پول شادی را نمی خرد، پول فقط یک جنبه از زندگی است.

۱۰- گذشت و سازش به جای جر و بحث و مشاجره و دعوا که ثابت کنیم چه کسی حق یا ناحق است.

۱۱- با آدم ها دیدار کردن، گفتگو کردن و سر صحبت را باز کردن

۱۲- در این زمانه، زمینه های حواس پرتی و سرگرم شدن هر روز رو به افزایش است، مراقب زمانت باش چون زمانت عمر و زندگیت است.

در پایان چون در ایران هم زندگی کرده بودند، از ایشان خواستم که برای این که ایران توسعه پیدا کند چه توصیه ای دارد؟

ایشان گفتند که:

شما کشور ثروتمندی هستید ولی خودخواهی و ناراستی در کشورتان زیاد است و برای پیشرفت باید تفکرتان را تغییر دهید و این که بپذیرید که موفقیت به تنهایی میسر نمی شود و راه میانبری وجود ندارد.

خیلی گفتگوی خوبی بود من که خیلی از ایشان آموختم. در ماشین غرق در این افکار بودم که ناخودآگاه این جمله را نوشتم:

بزرگترین دشمنانت چیزهایی هستند که فکر می کنی می دانی در حالی که زیاد از آن ها آگاهی نداری. شاید غرور ناشی از این توهم، شکننده باشد.

تجربه های کوچک و کم هزینه برای لذت بردن از زندگی

خیلی وقت ها فکر می کنیم که باید شق القمر کرده باشیم تا بتوانیم از زندگی لذت ببریم اما واقعا نیازی به این همه سختی نیست.

مثلا با خودم شرط کردم وقتی خرید می روم، یکی دو تا چیزی که تا حالا نگرفته ام بخرم و امتحان کنم، بعضی وقت ها چیزهای خوبی کشف می کنم.

قدم زدن زیر باران وقتی که چتر توی کوله پشتی است.

بو کردن گل ها و شکوفه ها وقتی در بهار می شکفند.

دراز کشیدن در چمن ها در گرمای تابستان و مهمان ناخوانده شدن برای حشراتی که آن جا زندگی می کنند و کمی بعد به سراغت می آیند.

پا گذاشتن روی برگ های خزیده بر زمین در خزان و لذت بردن از صدای خش خش وقتی زیر پا خرد می شوند.

در زمستان قندیل های یخ بسته را از جایی که آویزان شده بکَنی و در دستانت بگیری تا آب شود.

در نور شمع کتاب خواندن، واقعا تجربه بی نظیری است، تمرکز مطالعه را به شدت بالا می برد.

در هنگام قدم زدن در خیابان مکث کردن و گوش کردن به صدای پرنده هایی که دارند چه چه می زنند و معمولا صدایشان در شلوغی شهر گم می شود و ارزشش را دارد که اتوبوس را به خاطرش از دست بدهی.

از دست ندادن غروب و طلوع آفتاب وقتی که بر بوم آسمان رنگ های متنوعی پاشیده می شود.

آن جا بودن و دل در جای دیگری نبودن.

نوشتن، نوشتن، نوشتن

 

رقابت و ورشکستگی

در زبان سوئدی Konkur به معنای رقابت است واژه ای که خیلی با آن بیگانه نیستیم.

اتفاقا در این زبان Konkurs به معنی ورشسکتگی است.

پی نوشت: در سوئدی برای جمع بستن کلمات قوانین گوناگونی وجود دارد. پسوند s نشانه جمع نیست، بلکه نشانه مالکیت است، به نوعی مشابه s’ در زبان انگلیسی. شاید بتوان برداشت کرد که ورشکستگی جزئی از بازی رقابت است.

https://www.3dprint-uk.co.uk/wp-content/uploads/2013/02/quote.jpg

جملات کوتاه قابل تأمّل یا تعمّل؟

یادش به خیر زمانی که مجله موفقیت می خواندم بخشی داشت به اسم پیشنهادات یک کتاب جیبی که واگویه ای از کتابی به همین نام نوشته جکسون براون بود که حاوی جملات نغز، کاربردی و کوتاه برای اعمال کردن در زندگی. در زمانی که اینترنت این گونه فراگیر نشده بود، یافتن چنین جملات حکیمانه ای کار راحتی نبود و بعضا باید به مدد قیچی از مجله ها و روزنامه ها این جملات را کات و پیست می کردیم و یا یادداشت برداری کاغذی می کردیم. کارهایی که کم کم در حال انقراض به نظر می رسند.

اما با خودم فکر می کردم که چرا با وجود این همه حرف های قشنگ و زیبا و به اصطلاح حکیمانه، چنین سخن هایی میزان اثربخشی زیادی ندارند چه برای خواننده، نویسنده و حتی گوینده؟

به نظرم می رسد ما خیلی بیشتر از آن چه که لازمه یک زندگی موفق و توأم با رضایت است شنیده ایم و یا از بر هستیم. هر کدام ما مجموعه ای از سخنان پندآمیز و اشعار حکیمانه و سخنان دلنشین بلد هستیم که می توانیم ساعت ها یک مجلس را وعظ کنیم یا کتاب ها بنویسیم. نکته مهم اما این است که وقتی به پای عمل می رسد یک چیزی می لنگد و آن همسو نبودن گفتار و کردار و یا در پاره ای موارد تناقض بین عمل و سخن است.

دلیلش را احساس می کنم این باشد که مغز ما با توان کمی که دارد (حدود چهل وات) در بسیاری از موارد تصمیماتی را اتخاذ نمی کند که رویشان فکر کنیم چون در این صورت دائما باید ۱۰۰ درصد پردازنده مرکزی مشغول به محاسبه باشد و این چیزی جز خستگی در پی ندارد. پس ذهن به دنبال یک سری الگوهایی هست که با دیدن محرک هایی به دنبال پاسخ های از پیش آزموده شده و تجربه شده بگردد و بدون درنگ دستور به انجام آن ها دهد.

در این میان یک جنگجوی مبارز هست که می تواند در میدان نبرد زندگی با عوامل نامساعد برخورد کند و تا حد امکان آن ها را شکست دهد. این جنگجو چند ویژگی دارد:

  1. خوشبختانه این جنگجو در درون همه ما هست.
  2. متاسفانه توانش محدود است، پس برای همه کارها نمی توان او را به میدان فرستاد.
  3. ماهیچه های این جنگجو به مرور زمان ورزیده تر می شود اگر در باشگاه خوبی تمرین کند.
  4. پس از پیروزی در هر نبردی نیاز به پاداش و قدردانی دارد.
  5. اگر در یک یا چند نبَرد نبُرْد، نباید پیروزی های فراوان قبلیش را نادیده گرفت.
  6. روند مبارزاتی این جنگجو را باید با خودش مقایسه کرد نه با جنگجویان دیگر.

این جنگجو چیزی نیست به جز اراده.

حال دوباره به بحث جملات کوتاه برگردیم. برخی از این عبارات کوتاه را در شبکه های اجتماعی از زبان افراد مشهوری که روحشان هم خبر ندارد دائم می خوانیم و برخی اوقات نخوانده فوروارد می کنیم! احساسی که به ما دست می دهد این است که الان که این کلمات را خواندم حکیم تر شدم، در حالی که این توهم حکمت است که مرا فرا گرفته.

فکر می کنم که به جای حفظ جمله ای که عملش کنیم باید عملی را که به شخصیتمان تبدیل شده است ارج بنهیم. در آن صورت خیلی مهم نیست که جمله ای از داخلش در بیاید یا نه.

یا به عبارت دیگر این به مراتب بهتر به نظر می رسد که تلاش کنیم که آن چه را بگوییم که خودمان عمل می کنیم نه آن چه را بگوییم تا خودمان هم عمل کنیم.

تصور کنید که پدری سیگاری فرزندش را از کشیدن سیگار منع کند که: “پسرم من سال ها سیگار کشیدم و چیز خوبی نیست تو دیگر نکش.” پسر نمی داند دم خروس را باور کند یا قسم حضرت عباس را! حال پدری را تصور کنید که خودش با این که سال ها سیگار کشیده است تصمیم می گیرد تا سیگار را با تمام سختی هایش کنار بگذارد و سپس از پسرش بخواهد که سیگار نکشد و از پسرش هم بخواهد تا مراقب باشد که پدر، سیگار نکشد.

این بهتر نیست؟

برای مطالعه کردن هم می توان همین مثال را زد. مادری که فرزندش را به کتاب خواندن سفارش می کند و خودش دائم یا با تلفن صحبت می کند و یا تلویزیون تماشا می کند را مقایسه کنید با مادری که هر شب دو ساعت تلویزیون را خاموش می کند (یا از نور تلویزیون به عنوان چراغ مطالعه استفاده می کند!) به دخترش هم نمی گوید که کتاب بخوان خوب است.

اگر کرداری به شخصیت یک فرد تبدیل شده باشد نوشتن یا گفتن جمله ای درباره آن کردار، برای آن فرد چنان ضروری و کاربردی به نظر نمی رسد مگر برای تشویق بیشتر خویش و یا ترغیب دیگران به درونی کردن انجام آن کار و تبدیل کردن آن کردار به شخصیت.

اگر مطلبی که راجع به استراتژی از دید کیث کانینگهام نوشتم را در این جا و این جا مطالعه کرده باشید، با نمودار چیزی که هست و چیزی که باید باشد آشنا هستید. وقتی بدانیم کجا هستیم و کجا می خواهیم برویم، جمله ای حکیمانه است که راه رسیدن به مقصد را از مبدأ به ما نشان بدهد یا این که زمانی که به مقصد رسیدیم از مقصد تعریف کنیم.

بر این اساس یا از مسیر رسیدن به هدف باید سخن گفت (نقشه راه) یا از احساسی که در رسیدن به مقصد کسب کرده ایم (دستاورد)

حال اگر بخواهم نقش جنگجوی درون یا اراده را بازگو کنم به این نتیجه می توان رسید که اراده عاملی است که باعث می شود با داشتن نقشه راه، انرژی و انگیزه حرکت به سمت هدف را تامین کنیم تا جملات قابل تأمل به جملات قابل تعمل نبدیل شوند.

در این قسمت بنا داشتم تا تعدادی از جملات قابل عمل کردن بیاورم بعد که بیشتر اندیشیدم، ذهنم به سمت نگاشتن این مقدمه طولانی رفت تا جملاتی را که به آن ها عمل می کنم را بیاورم. اما پس از اندیشیدن به این نتیجه رسیدم که هنوز من آن چه را که می گویم انجام می دهم؟

 

https://www.3dprint-uk.co.uk/wp-content/uploads/2013/02/quote.jpg