مرگ تدریجی برای درک ارزش حیات – یک میکرواکشن

کامپیوتر را از شارژر جدا کن، شارژر را در دفتر کار عمدا جا بگذار که چند ساعت بیشتر نتوانی استفاده کنی و به همین دلیل کارهایی که لازم هست را فقط می کنی.
باتری گوشی هم همین طور است، اتفاقا گوشی هایی که باتریشان زودتر تمام می شود مفیدتر هستند چون درست و استراتژیک از آن ها استفاده می کنیم.
چون باتری به مثابه سوخت های فسیلی تمام می شود و دیرتر از زمان لازم تجدید می شود.
روح را به مرور از جسم جدا کن تا ارزش حیات را درک کنی.
روح انرژی الکتریکی (در قالب شارژر و باتری)
جسم، ابزاری است که بدون روح فقط به درد ویترین می خورد. (در قالب لپتاپ)
به نگرم می رسد مرگ تدریجی بدین معنا در عین استرس زا بودن بهره وری زمانی را افزایش می دهد.
زمان هایی را به خاطر بیاور که در رسیدن به یک ددلاین یا ضرب العجل عقب هستی و به زمان هایی فکر می کنی که پیش از آن می توانستی به آن کار اختصاص بدهی و ندادی. چون محدودیت زمانی را احساس نمی کردی.
ارزش کسری از ثانیه را راننده ای که دارد به ته دره سقوط می کند می فهمد.
ارزش چند ثانیه را کسی درک می کند که دوان دوان اتوبوس را در ایستگاه از دست می دهد.
ارزش یک دقیقه را کسی می فهمد که یک تست سرنوشت ساز را می توانست جواب دهد.
ارزش چند دقیقه را کاندیدای شرکت کننده در مناظره متوجه می شود.
ارزش یک ساعت را کسی که بعد از برخاستن هواپیما به فرودگاه وارد می شود درک می کند.
ارزش یک روز را کسی در می یابد که می توانست به بالین مریضی بشتابد اما به فردا موکولش کرد و بیمار فوت کرد.
ارزش یک ماه را کسی که پایش شکسته و باید آن ماه را در روی تخت بخوابد درک می کند.
ارزش یک سال را بیمار سرطانی که دکتر جوابش کرده متوجه می شود.
و ارزش یک عمر را کسی که فکرش را نمی کرده وقت رفتن است و آن گونه که باید زندگی نکرده است و اکنون دارد جان به جان آفرین تسلیم می کند.
بدین معنا، محدودیت واژه ای مقدس و دوست داشتنی است. اگر منابع نامحدود بود تلاش و کوشش درخور انجام نمی گرفت.

ترامپ، داشتن، بودن، مادر بزرگ، قهرمانی NBA

 کمتر کسی شاید به اندازه ترامپ با خویشاوندان نزدیک دنیا هم بستر شده باشد و با این حال دارد با حسرت به روزهای پیش از ریاست جمهوری اش فکر می کند.

داشتن کافی نیست بودن اما فرق دارد وقتی بودنی را در درون تجربه کنی همه مالکیت هایت را هم بگیرند نمی توانند بودنت را زائل کنند. مگر اینکه بند بند پیکرت را چنان بگسلند که جسمت حیات نداشته باشد، اما بعید است بودنت را باز هم ستانده باشند مگر اینکه به روح اعتقاد نداشته باشی، در آن صورت نیز آن اندیشه توست.

یاد بخشی از کتاب ReModel از جاشوا اسپودک افتادم که در مورد ساختن مدل های ذهنی مطلوب برای خودمان است. او البته مدل های ذهنی را که خودش به آن ها باور دارد را شرح داده و خاطرنشان کرده که هدف عالی او این است که افراد مدل های ذهنی را که برایشان سودمند است خود پیدا کنند و الزاما مدل های او را اقتباس نکنند. اصطلاحی که از آن تحت عنوان چطور مهارت کلیسای جامع ساختن را بیاموزیم، یاد می کند.

در یکی از مدل هایش اشاره می کند که چطور یک مادر بزرگ می تواند طعم قهرمانی مسابقات بسکتبال NBA را بچشد. بعد دو مثال را مطرح می کند یکی این که مادربزرگ در مسابقه دوی محلی با همسالانش اول شود و یا این که تا فینال مسابقات NBA برود و در فینال مغلوب شود و شکست خورده و مغموم بر سکوی دوم بایستد.

دسترسی به کدام مورد سخت تر است؟ مسابقات بسکتبال. کدام مورد احساس قهرمانی بیشتری می دهد؟  قطعا قهرمان NBA شادی بیشتری را تجربه می کند اما قهرمان مسابقه دوی محلی مادربزرگ ها احتمال بسیار زیاد شادتر از نایب قهرمان مسابقات بسکتبال خواهد بود.

شاید اگر برای رضایت دنبال کسبِ «داشتن» هستیم، با کوچکتر کردن زمین مسابقه بتوانیم راحت تر به آن برسیم. هر چند اگر زمین مسابقه را در ابتدا به «بودن» محدود کنیم، بعدا با نیرو گرفتن از موتور رضایت بتوانیم «داشتن» را هم کسب کنیم.

پی نوشت: صحبت از دویدن افراد مسن شد، احساس کردم شاید دانستن این که فوجا سینگ مسن ترین قهرمان مسابقات ماراتون دنیاست (در صد سالگی) و رکورددار در مسابقات مختلف دو و میدانی است، برایتان جالب باشد.