نوبتی که از شَست رفت…

ِیک ماه پیش بود که برای کاری به یکی از ادارات هلسینکی مراجعه کرده بودم و نوبت گرفتم. خیلی باید می نشستم که نوبت به من برسد و بنابراین فرصت خوبی بود که کتابی که در کیفم بود را مطالعه کنم.

شماره ام را که دستگاه اعلام کرد به کیوسک مربوطه مراجعه کردم و پس از سلام و علیک نشستم که مساله ام را مطرح کنم که دیدم یک خانم فنلاند از پشت آمد و با ظاهر برافروخته با متصدی اداره شروع به صحبت کرد. کمی در صدایش عصبانیت موج می زد. فحوای کلامش این بود که چون نوبت قبلی او بوده و سرگرم صحبت بوده دیرتر آمده و شماره اش رد شده. متصدی توضیح می داد که باید صبر کنی تا کار مراجع فعلی (من) را راه بیندازد و او نمی خواست قبول کند. من که دیدم تنش دارد بالا می گیرد خودم بلند شدم و محترمانه به مسئول باجه گفتم که: “کار ایشون و راه بیندازید بعدش نوبت نزنید من میایم.” آمدم و در صندلی انتظار نشستم.

چند ثانیه ای که گذشت دیدم که همکار آن مسئول، مرا صدا زد و در حالی که کار دیگری داشت از من با احترام دعوت کرد که کارم را انجام بدهد و معذرت خواهی هم کرد. سر فرصت تمام سوالاتم را جواب داد و حتی خودش چیزهایی که نمی دانستم را برایم شرح می داد و یکی از خدماتی را که از آن بی اطلاع بودم را به من معرفی کرد. در نهایت طمانینه و آرامش فرمش را برایم پر کرد و من هم با لبخندی حاکی از رضایت و تشکر از او قدردانی و با او خداحافظی کردم. هنگام خروج به او گفتم که چقدر خوب مشتری مداری می کنی و در انجام کارت مهارت داری، روزم را ساختی، او هم لبخندش رضایتمدارانه بود.

حالا تصور کنید که کارمندان همکار اگر بی تفاوت، این اقدام را انجام نمی دادند (در حالی که وظیفه شان هم نبود) حس ارباب رجوع چطور می شد.

چقدر خوب که بتوانیم در روابط انسانی تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم. یاد جمله ای از دکتر سریع القلم افتادم  در مورد ویژگی های انسان عقلانی که مضمونش این بود: «ظرفیتی در خود ایجاد کند که واکنش نشان دادن به دیگران را بتواند تا پنج سال به تاخیر بیندازد.»

 بعد یاد مواقعی افتادم که واکنش نشان دادن سریعم چه آسیب های ناجوری به بعضی روابط زده بود، زمان هایی که می شد با یک عذرخواهی ساده فضای مشاجرات را تخفیف داد و یا فروخوردن خشم می توانست مانع از سست کردن و فروریختن دیوارهای یک رابطه دوستانه عمیق شود.

وقتی از ۵ سال بعد به خیلی از اتفاقات فکر می کنیم می بینیم که خیلی از دلمشغولی ها، نگرانی ها، تاسف خوردن ها، لحظات ناگوار دیگر وجود ندارند. در واقع همان موفع هم وجود نداشتند و ما با فکر کردن به آن ها برایشان وزن در ذهنمان ایجاد کردیم و بخشی از توان مثبت ذهنی مان را مصروف آن ها کردیم. عبارت کوتاه و عمیقی که در فیلم پل جاسوسان از فردی که برای اعدام می بردند و وکیلش آرامش را در چهره او می دید و شگفت زده می پرسید که چرا انقدر خونسردی. او در جواب گفت: تشویش و ناراحتی ام کمکی می کند؟ وکیل کمی فکر کرد و گفت: نه!

هر موقع متوجه این افکار مزاحم شدید از خودتان بپرسید: کمکی می کند؟

خانه کم تکنولوژی

مطلبی که در روزنگاشته امروز می خواهم درباره اش بنویسم میزان وابستگی ما به تکنولوژی است.

میکرو اکشنی که تست کردم و شاید برای شما هم نتایج خوبی داشته باشد این که بعضی وسائل تکنولوژیک را عمدا در خارح از خانه یا دفتر کار جا بگذاریم، مثلا لپتاپ و شارژر گوشی.

با محدود کردن گزینه های موجود، هم خیالمان راحت تر می شود هم این که ذهن کمتر فسفر می سوزاند که تصمیم بگیرد.

این که یک نفر تصمیم می گیرد گوشی هوشمند نداشته باشد یا تلویزیون نخرد تصمیم هایی نیست که عمدتا به خاطر نرسیدن دست به دهان میسر نشده باشد. بلکه بعضا دیده شده که  هوشمندان کمتر از تلفن های هوشمند استفاده می کنند یا استفاده از آن را محدود می کنند.

چند سال پیش بود که به زعم خودم خیلی باکلاس داشتم سر یک جلسه ای با موبایلم نت برداری می کردم، فارغ از این که افرادی که آن جا بودند شاید نمی دانستند که من نوت برداری می کنم و گمان می بردند که دارم پیامک می دهم یا بازی می کنم! آن افراد چیزی نگفتند اما الآن که بهتر آن ماجرا را مجسم می کنم می فهمم که چقدر حس بدی احتمالا بهشان دست داده دیدن چنین صحنه ای.

این که استفاده کردن از گوشی تلفن هنگامی که در پیش کسی هستیم نشانه بزرگی از نداشتن حضور است و حضور یکی از پایه های کاریزماست. به همین خاطر در بعضی جلسات موبایل ها را جمع می کنند و از جلسه خارج می کنند، حتی اگر فقط گوشی در جیبمان باشد یا در دستمان.

وقتی تلویزیون نداشته باشی دیگر دغدغه وقت کشی برای برنامه هایش را هم نداری. (در عین این که برنامه های خوب هم ممکن است داشته باشد، چنین برنامه هایی که ارزش بارها دیده شدن داشته باشند بعدا در بسته بندی های دیگر عرضه خواهند شد)

وقتی شارژر نداشته باشی بیشتر دقت می کنی که از ۲۰ درصد باقی مانده موبایلت چطور استفاده کنی.

درست است که در جهان فراوانی ها زندگی می کنیم اما شاید عادت به محدود کردن به ما کمک کند که در استفاده از منابع مهمی که فراوان نیست بیشتر دقت کنیم.

ترجمه کتاب افسانه کاریزما

کتاب “افسانه کاریزما، در هنر جاذبه فردی استاد شوید”، The Charisma Myth از خانم Olivia Fox Cabane یکی از بهترین کتاب ها برای شناختن و پرورش کاریزماست. اولیویا فاکس کابان در این کتاب قول داده است که می توانید کاریزما را بیاموزید. خانم کابان که برخی نامش را به اشتباه کابانه تلفظ می کنند کتاب دیگری را اخیرا به همراه Judah Pollack نوشته به نام “تور و پروانه: هنر و تمرین تفکری که پیشرفت غیر منتظره خلق می کند”. نام انگلیسی این کتاب “The Net and the Butterfly: The Art and Practice of Breakthrough Thinking” است.

مهم ترین چیزی که از کتاب افسانه کاریزما می توان آموخت این است که کاریزما ممکن است به طور ذاتی در برخی افراد کم رنگ تر یا پر رنگ تر باشد، ولی کاملا قابل پرورش دادن است. پس چیزی نیست که صرفا با آن به دنیا آمده باشیم یا نباشیم، و اگر ظاهرا برای کاریزماتیک بودن مستعد به نظر نرسیم می توانیم آن را با تمرین و تکرار در خودمان نهادینه کنیم.

این کتاب سراسر از تمرین ها و مثال هایی است که با یاری جستن از آن ها نه تنها می توانید سطح کاریزمایتان را افزایش دهید بلکه برای کاهش و کنترل احساسات ناملایم و منفی نیز می توانید از آن ها بهره گیرید.

چنان که ممکن است بدانید که کاریزما همان قابلیت اثربخشی، جذابیت و اثرگذاری در دیگران است.

سه مولفه اصلی برای کاریزما می توان در نظر گرفت:

  1. حضور
  2. گرمی
  3. قدرت

در نوشته های بعدی بیشتر راجع به کاریزما خواهم نوشت و خلاصه هایی از مطالب با عنوان کاریزما را برای دانلود کردن در سایت قرار خواهم داد.

خبر خوب این که چون اخیرا کار ترجمه این کتاب را به پایان رسانده ام به زودی در ایران روانه بازار خواهد شد.

فقط نکته ای که در رابطه با کاریزما دانستنش مهم است این که به دلیل قدرتمند بودن کاریزما، باید از آن مسئولانه استفاده کرد. پیتر دراکر از صاحب نظر ترین افراد در علم مدیریت، از مخالفین آموزش دادن و یادگرفتن کاریزما بود، به خاطر این که در قرن بیستم افراد کاریزماتیکی مانند هیتلر، موسولینی و استالین دنیا و مردمانش را به جنگ و کشتن داده بودند. او هر گونه کار آموزشی در رابطه با کاریزما را خطرناک می دانست.

شکار صحنه ها – مرغان مهاجر و استفاده از پنجره فرصت

این عکس تقریبا مربوط به ۳ ماه پیش است (یک هفته قبل از نوروز) که مرغان مهاجر دارند به سمت شمال پرواز می کنند تا تابستان را در مناطق شمالی بگذرانند.

چیزی که برای من جالب بود این که در حالی که آب خلیج فنلاند هنوز کاملا یخش وا نرفته است، این پرنده ها از این Window of Opportunity استفاده می کنند تا هم گلویی تازه کنند و هم تنی به آب بزنند و نفسی چاق کنند. بر طبق شنیده ها ظاهرا شکار این پرندگان مهاجر ممنوع است، خودم تجربه اش را کرده ام که دسته ای به ناگهان در اطراف چمن دانشگاه فرود آمده اند و کسی هم کاری به کارشان نداشته است. یاد فیلم پرندگان هیچکاک به خیر.

چیز دیگری که در ذهنم تداعی شد مطلب جالبی بود که خیلی وقت پیش جایی خوانده بودم. در جایی آب دریاچه ای یخ زده بود و دسته ای گنجشک تشنه بودند، برای این که بتوانند یخ نازک دریاچه را که شکستنش برای این جانداران کوچک سخت است بشکنند، با همکاری هم بخش مشخصی از یخ را هدف قرار داده بودند و به نوبت بدنشان را به آن بخش می رساندند تا گرمای بدنشان، دلِ سردِ یخ را گرم و نرم کند. فکر کنید برای یک گنجشک کار سختی است اما اگر پنجاه تا گنجشک به نوبت این کار را بکنند هم به آن ها فشار نمی آید و هم این که بعد از چند تلاش فردی می توانند یخ را بشکنند.

آدم های زیادی را می شناسم که بر خلاف آن گنجشک ها تک به تک تلاش می کنند تا یخ مشکلاتشان را بشکنند و شربت موفقیتی که زیر آن هست را بنوشند در حالی که می توانستند با کمک هم این سختی را آسان کنند. معدودی از آن هایی هم که یخشان را شکسته اند راه و رسمش را به بقیه یاد می دهند.

قدرت عادت – زنگوله های پاولف – پیس پپسی و کولا – قرچ قرچ چیپس

اصل داستان کتاب قدرت عادت از چارلز دوهیگ، این است که چطور یک عادت شکل می گیرد و چه طور می توان یک عادت را عوض کرد.
حلقه ی عادت از سه جزء تشکیل شده:
با یک انگیزاننده Cue شروع می شود، یک عمل به شکل تکراری انجام می شود Routine و در آخر یک پاداش یا جایزه Reward به همراه خواهد داشت. برای تغییر عادت کافی است که عناصر اول و سوم را ثابت نگاه داشته و بخش دوم یعنی روتین را تغییر دهیم. یعنی بهتر است به جای تلاش به سرپوش گذاشتن بر عادتی که نمی خواهیم داشته باشیم یا سرکوب کردنش، تغییر دادن آن است. مثل این که بخواهیم جریان آب رودخانه ای که به شوره زار می رود را در مسیرش سد بزنیم، بالاخره سرریز خواهد کرد، بهتر آن است که آن را به سوی یک زمین زراعتی که تشنه ی آب است هدایت کنیم.
تا حالا پیش آمده که با شنیدن قرچ قرچ صدای چیپس خوردن شخصی، احساس ترشح بزاق داشته باشید؟ یا وقتی کسی با صدای پاق درب قوطی نوشابه را باز می کند و پیس صدا می دهد دلتان بخواهد؟ حس کردن بوی کباب چطور؟
ایوان پاولف، اولین بار بحث شرطی شدن را مطرح کرد به طور اتفاقی هنگامی که سگ هایی را در آزمایشگاهش نگاهداری می کرد متوجه پدیده جالبی شد. پیش از غذا دادن به سگ ها زنگوله ای را به صدا در می آورد و بعد به سگ ها غذا می داد. یک روز اتفاقی دستش به زنگوله خورد و دید که سگ ها به حالت آماده باش منتظر غذا در حال له له زدن هستند!
این مطلب همانطوری که در کتاب افسانه ی کاریزما از اولیویا فاکس کابان، برای کسانی که گربه خانگی دارند به گونه ی دیگری بیان شده، که کافی است درب کنسرو غذای گربه را باز کنند که ببینند گربه کنار ظرف غذایش نشسته است.
 در خیلی از پدیده های دور و بر و در بازاریابی و فروش محصولات مختلف و در زندگی روزمره می توان حلقه های عادت را مشاهده کرد. امتیازهایی که در بازی های دیجیتالی جمع می شود، حسی که خمیردندان های پپسودنت به دهان می دهند، موسیقی هایی که در بعضی فروشگاه ها پخش می شود و بخشی از برند است، بویی که در بعضی برندهای مرتبط با شکم وجود دارد، حتی تیک زدن یک کار از لیست انجام کارها.
 مثال های دیگری از استفاده حلقه عادت  در کتاب Hooked از نیر ایال در کسب و کار عنوان شده است که اگر فرصتی باشد در مورد آن هم خواهم نوشت.
فقط یک نکته ی احتیاطی، که بدانیم چه عادتی را جایگزین عادت فعلی کنیم. پیش از آن که با این تعاریف آشنا شوم، یادم هست که سال ها پیش یکی از معلمین در مدرسه مثالی زد از کسی که سیگار می کشید و می خواست ترک کند. او تصمیم گرفت که به جای ترک سیگار، هر موقع که می خواست سیگار بکشد، یک آب نبات بخورد. پس از مدتی سیگار را کاملا ترک کرد. اما مشکل اینجا بود که در آزمایش متوجه شد به بیماری دیابت مبتلا شده است. این مطلب برایش ناراحت کننده بود. در پی ناراحتی از این مطلب دوباره به کشیدن سیگار روی آورد، در نتیجه قوز بالاقوز شد.

فنلاندنامه – الیاس لونروت – همتای فنلاندی فردوسی

در نوشتار پیشین همان طوری که علی آهی عزیز برایمان نوشت، خیلی جالب است که یک فنلاندی انقدر علاقه مند به تاریخ و ادبیات کشور دیگری است که برای ترجمه فاخرترین آثارشان وقت می گذارد. شاید دانستنش مفید باشد که فنلاندی ها هم کتابی حماسی گونه و اساطیری دارند به نام کالوالا Kalevala که منحصر به فنلاند است و از آن جایی که فنلاندی ها پیش از استقلال یا زیرمجموعه سوئد و یا روسیه بوده اند، خیلی اجازه نگارش به زبان مادریشان را پیدا نمی کردند. تا این که فردوسی فنلاند، الیاس لونروت Elias Lönnrot، پزشک و لغت شناس فنلاندی در بین سال های ۱۸۳۵ تا ۱۸۴۹ یعنی مطابق تقریبا نیمی از زمانی که فردوسی صرف کرد را به گشت و گذار در سراسر فنلاند اختصاص داد. او با ثبت داستان هایی که دهان به دهان نقل شده بود این اثر را در طول ۱۵ سال در طی سفرهای متعددش به مناطق مختلف فنلاند مکتوب کرد.

این کتاب حماسی توسط مترجمان باذوقی به فارسی برگردان شده است، مرسده خدیور محسنی و امیر یاراحمدی. باید بسیار خواندنی باشد.

ژان سیبلیوس Jean Sibelius آهنگساز و موسیقیدان افسانه ای فنلاند هم برخی آثارش متاثر از داستان های این کتاب است.

الیاس لونروت در آکادمی تورکو تحصیل پزشکی را آغاز کرد که در آن زمان دچار حریق شد و ۷۵% تورکو، که بزرگترین شهر فنلاند بود در آتش سوخت یعنی در سال ۱۸۲۷. سپس دانشگاه به هلسینکی منتقل شد و از آن زمان هلسینکی به مرور مهم تر شد و از مرکزیت تورکو کاسته شد.

 او در اولین سال پس از فارغ التحصیلی به منطقه ای رفت که دچار قحطی شده بود و به این دلیل پزشک پیشین از ادامه همکاری سر باز زده بود. قحطی که به دلیل چندین سال خشک سالی پیاپی ایجاد شده بود. او به تنهایی کارهای پزشکی را برای ۴۰۰۰ نفر انجام می داد و به دلیل کمبود امکانات از روش های سنتی و طبیعی برای درمان بیمارانش بهره می گرفت. اما او اعتقاد داشت که پیشگیری بهتر از درمان است و به اثربخشی رعایت بهداشت و واکسیناسیون بیشتر باور داشت تا درمان.

پس از آن که طبابت را رها کرد، وی به همراه گروهی دیگر، جامعه ادبیات فنلاندی را تاسیس کرد و بودجه ی جمع آوری داستان های فولکلور و حماسی فنلاندی را این مجموعه متقبل شد. او به منطقه ی لاپلاند Lapland (که در بالای نوار قطبی واقع شده) و بخش هایی از کارلیای روسیه سفر کرد. اولین کتاب را به نام کانتله که ساز موسیقایی فنلاندی است و پس از آن اولین نسخه کالوالا را تدوین کرد. در سال های بعدی با سفرهای متعددش آن را تکمیل تر می کرد. او اولین واژه نامه ی گیاه شناسی فنلاندی را نیز به رشته ی تحریر در آورد.

در ضمن او اولین فرهنگ واژگان فنلاندی به سوئدی را با ۲۰۰.۰۰۰ مدخل تدوین کرد و بسیاری از ترجمه های فنلاندی را خودش تولید کرد چون دانش زیادی از اشعار فنلاندی داشت.  در آن از نوواژه های (نئولوژیسم) زیادی که خودش از واژه های لاتین درست کرده بود استفاده کرد. چهار سال پس از به پایان رساندن آن اثر در سال ۱۸۸۴ از دنیا رفت. روحش شاد و یادش گرامی.

تصویر الیاس لونروت بر روی اسکناس ۵۰۰ مارکای فنلاند

پی نوشت: البته زبان فنلاندی بسیار با زبان های دیگر دنیا فرق دارد و از نظر ریشه تشابه اندکی با زبان استونیایی و مجارستانی دارد، واژه های یخ که به فنلاندی jää و خانه یا خونه، huone که به معنای اتاق یا خانه است واژه هایی است که من احساس کردم با معادل زبان پارسی نزدیکی دارد، راهنمای تلفظ درست واژگان فنلاندی را در این جا می توانید پیدا کنید.