پیش از خواندن ادامه مطلب حتما بخش اول و دوم را بخوانید.
ما این ها را نمی دانستیم حالا یک کمی این ها را به ما می گویند. ولی دریغ از این که دیگر این دالان تنگی که درنوردیدیم گذشته. حالا نسل جوان بایستی لطف کند معنای زندگی را دریابد. معنای زندگی از هیجان مرکب، هیجانی که بتواند با شور زندگی و با خردورزی ممزوج بشود.
بلُخ می گوید: دل (سیستم عاطفی هیجانی) یا همان سیستم لیمبیک اگر عقل داشته باشد برای چیزهای خوبی می تپد.
اگر این عبارت را باز کنیم می فهمیم که نیازهایی داریم، به تغذیه نیاز داریم، به ارتباط. این ها نیازهای ضروری هستند. زیستن با کیفیت بنیادی ترین نیازهاست. متاسفانه در تمام دنیا و از جمله ایران نیازهای ضروری را از نیاز های کاذب تفکیک نمی کنیم. نمی خواهم کلی گویی کنم. درست است که بخشی از نیازهای ضروری برای عده ای حل نشده و برخی مسائل برایشان امکان پذیر نیست اما قابل قبول نیست در نیازهای کاذب غرق شوند. آدم ممکن است فقیر باشد ولی حقیر نباشد. با کمی خردورزی به زندگی معنا بدهد و سامان.
اگر کسی بتواند نیازهای کاذب را از نیازهای ضروری تشخیص بدهد و بتواند آن طرف را یک نَه مقدس بزند و نیازهای ضروری که شامل خوردن، خوابیدن، لباس و ارتباطات سالم در محیط و خانواده می شود را ارزش بدهد. شروع کرده به زندگی معنا دادن.
قابل قبول نیست که کسی در نیازهای کاذب غرق باشد. معنا دار بودن نقطه نیست، یک مسیر است با حرکت. (طعنه ای به این که ز گهواره تا گور کنکور بخوانم وگرنه خرفتم، یا هدف کنکور لیسانس و فوق لیسانس و … باشد) جایی که شکست خوردم و شروع کردم به فکر کردن تازه معنا شروع می شود.
از اینشتین پرسیدند از چه چیزی نفرت داری: گفت از رسیدن. از اینکه به چیزی برسم. حرکت مهم است نه پیامد مدار بودن، حرکت و فرآیند مدار بودن مهم است. (به این معنی که در مسیر به چیزهایی هم قطعا خواهی رسید)
معنا دادن به زندگی مقطعی نیست باید گذشته را در نظر بگیریم. همان طور که فروید می گوید: اگر زندگی را ارزیابی نکنید زندگی نیست.
موقعی که ارزیابی کردید نگاهتان عوض شد، بینشتان تغییر کرد حتی گذشته تغییر پیدا می کند. تغییرها رنگ می بازد. تبدیل می شود به خلاقیت و آفرینندگی. ضربه بالاخره شیشه را می شکند. میکلانژ ضربه را به سنگ زد جاودانه شد. در جهنم می شود سوخت ولی پخته شد. (دیالکتیکی نگاه کنیم یعنی برای درک حقیقت یک موضوع، دو مفهوم متضاد را مقایسه کنیم تا راه حلی را بیابیم که هر دو مفهوم را در بر بگیرد) معنا دادن بدون درد و رنج و بدون نداشتن و بدون محدودیت ها امکان ناپذیر است. معنا را در بی کرانگی نمی دانیم. بلکه در محدوده ای که زندگی می کنیم بتوانیم بینش معنادار بدهیم به زندگی. این خیلی خیلی مهمه.
دکتر شیری: جناب عشایری کمی سوئیس درس خواند و بیشتر آلمان و پس از آن برگشت ایران وارد دانشکده ی توان بخشی اتاق محبوبتان که عکس اینشتین و تمام نمادها. برای ایرانی های خارج از ایران و داخل شما خیلی آدم ها را دیدید چیست که شما را برگرداند و نگه داشته؟ زیبایی که خودتان زندگی می کنید؟
دکتر عشایری: اجازه بدهید مساله را این طوری مطرح کنیم. در زندگی روزمره در تهران و شهرستان ها اولین مساله این است که کسی به معنای زندگی زودتر می تواند برسد که بداند استرس چیست. قرن ۲۱ قرن استرس، قرن اضطراب و قرن افسردگی است. منظور خُلق افسرده (که با فلوکسیتین یا دارو و شناخت درمانی و روانکاوی حل می شود) نیست. منظور عقل افسرده است. کسوف خِرد نه خلق افسرده.
معنا دادن یعنی خردورزی. ترازوی عقلانیت باید کار کند تا معنا داد. بفهمد که چه بخشی از استرس تحمیلی است. (ترافیک و جای پارک) بتواند استرس ها را رده بندی کند. بخشی از استرس را مفید بداند مثل درد زایمان (به شرط سقط جنین نکردن) فورا منفی نگاه نکند که چرا این جوری است. بفهمد که بخشی از استرس که تحمیل می شود را تبدیل کند به فکر. فکر تبدیل به عمل. عمل تبدیل به حل مساله. حل مساله تبدیل به معنا شود.
کسی که در زیر باران استرس فقط نق می زند معنی زندگی را در نمی یابد. حتی در بهشت، در جایی که آرام است.
معنا یعنی آشتی کردن با خود. که کدام مسائل را می توانم خودم حل کنم. کدام مسائل به من ربطی ندارد و نگذارم به من تحمیل شود. وقتی باران هست برداشتن چتر یعنی رویارویی با استرس آنچنانی (ذات الریه) بتوانیم چترهای زندگی را وسعت بدهیم و استرس ها را محدود کنیم. بخشی را با دیگران که با ۴ تا چشم ببینیم دیگران چطور آن را حل می کنند.
عید به تعطیلات می رویم ببینیم و توجه کنیم که دیگران در آن منطقه چگونه مسائلشان را حل می کنند؟ مسافرت رفتن برای ما تفریحی شده که تبدیل به استرس می شود. مصرف می کنیم و راضی هم نیستیم. بیاییم به نسل جوان و کودکان یاد بدهیم که آن مردم چطور مشکلاتشان را حل کرده اند در سرما و گرما؟ بعضی مردم اگر دانش زیاد ندارند شعور دارند. این ها در کتاب ها نوشته نشده این ها را در ارتباطات و با چشمان عقابی باید دید تا کشف کرد.
یاد بگیریم زندگی مساوی مصرف گرایی نیست. عروسی می خواهیم برویم استرس می گیریم. بعد که تمام شد می گوییم خدا را شکر که به خیر گذشت. بعضی خانوانده ها مدت ها پس از عروسی مشکل دارند و دچار PTSD می شوند. (موج انفجاری که باید بستری بشوند در تیمارستان) اسم این عروسی ها را می دانید چه گذاشته ام؟ قبول دارید بگویم؟ نمی ترسید؟ این عروسی ها مراسم تدفین عشق است. مراسم سوگواری عشق است. این شده که آمار طلاق بالاست. عروسی برای این است که جشن بگیریم دو نفر همسفر شده اند نه این که با چنین سانحه وحشتناکی توام باشد.
ادامه بحث معنای زندگی در نوشته بعدی. با ما همراه باشید.