خیلی وقت ها فکر می کنیم که باید شق القمر کرده باشیم تا بتوانیم از زندگی لذت ببریم اما واقعا نیازی به این همه سختی نیست.
مثلا با خودم شرط کردم وقتی خرید می روم، یکی دو تا چیزی که تا حالا نگرفته ام بخرم و امتحان کنم، بعضی وقت ها چیزهای خوبی کشف می کنم.
قدم زدن زیر باران وقتی که چتر توی کوله پشتی است.
بو کردن گل ها و شکوفه ها وقتی در بهار می شکفند.
دراز کشیدن در چمن ها در گرمای تابستان و مهمان ناخوانده شدن برای حشراتی که آن جا زندگی می کنند و کمی بعد به سراغت می آیند.
پا گذاشتن روی برگ های خزیده بر زمین در خزان و لذت بردن از صدای خش خش وقتی زیر پا خرد می شوند.
در زمستان قندیل های یخ بسته را از جایی که آویزان شده بکَنی و در دستانت بگیری تا آب شود.
در نور شمع کتاب خواندن، واقعا تجربه بی نظیری است، تمرکز مطالعه را به شدت بالا می برد.
در هنگام قدم زدن در خیابان مکث کردن و گوش کردن به صدای پرنده هایی که دارند چه چه می زنند و معمولا صدایشان در شلوغی شهر گم می شود و ارزشش را دارد که اتوبوس را به خاطرش از دست بدهی.
از دست ندادن غروب و طلوع آفتاب وقتی که بر بوم آسمان رنگ های متنوعی پاشیده می شود.
آن جا بودن و دل در جای دیگری نبودن.
نوشتن، نوشتن، نوشتن