اصل داستان کتاب قدرت عادت از چارلز دوهیگ، این است که چطور یک عادت شکل می گیرد و چه طور می توان یک عادت را عوض کرد.
حلقه ی عادت از سه جزء تشکیل شده:
با یک انگیزاننده Cue شروع می شود، یک عمل به شکل تکراری انجام می شود Routine و در آخر یک پاداش یا جایزه Reward به همراه خواهد داشت. برای تغییر عادت کافی است که عناصر اول و سوم را ثابت نگاه داشته و بخش دوم یعنی روتین را تغییر دهیم. یعنی بهتر است به جای تلاش به سرپوش گذاشتن بر عادتی که نمی خواهیم داشته باشیم یا سرکوب کردنش، تغییر دادن آن است. مثل این که بخواهیم جریان آب رودخانه ای که به شوره زار می رود را در مسیرش سد بزنیم، بالاخره سرریز خواهد کرد، بهتر آن است که آن را به سوی یک زمین زراعتی که تشنه ی آب است هدایت کنیم.
تا حالا پیش آمده که با شنیدن قرچ قرچ صدای چیپس خوردن شخصی، احساس ترشح بزاق داشته باشید؟ یا وقتی کسی با صدای پاق درب قوطی نوشابه را باز می کند و پیس صدا می دهد دلتان بخواهد؟ حس کردن بوی کباب چطور؟
ایوان پاولف، اولین بار بحث شرطی شدن را مطرح کرد به طور اتفاقی هنگامی که سگ هایی را در آزمایشگاهش نگاهداری می کرد متوجه پدیده جالبی شد. پیش از غذا دادن به سگ ها زنگوله ای را به صدا در می آورد و بعد به سگ ها غذا می داد. یک روز اتفاقی دستش به زنگوله خورد و دید که سگ ها به حالت آماده باش منتظر غذا در حال له له زدن هستند!
این مطلب همانطوری که در کتاب افسانه ی کاریزما از اولیویا فاکس کابان، برای کسانی که گربه خانگی دارند به گونه ی دیگری بیان شده، که کافی است درب کنسرو غذای گربه را باز کنند که ببینند گربه کنار ظرف غذایش نشسته است.
در خیلی از پدیده های دور و بر و در بازاریابی و فروش محصولات مختلف و در زندگی روزمره می توان حلقه های عادت را مشاهده کرد. امتیازهایی که در بازی های دیجیتالی جمع می شود، حسی که خمیردندان های پپسودنت به دهان می دهند، موسیقی هایی که در بعضی فروشگاه ها پخش می شود و بخشی از برند است، بویی که در بعضی برندهای مرتبط با شکم وجود دارد، حتی تیک زدن یک کار از لیست انجام کارها.
مثال های دیگری از استفاده حلقه عادت در کتاب Hooked از نیر ایال در کسب و کار عنوان شده است که اگر فرصتی باشد در مورد آن هم خواهم نوشت.
فقط یک نکته ی احتیاطی، که بدانیم چه عادتی را جایگزین عادت فعلی کنیم. پیش از آن که با این تعاریف آشنا شوم، یادم هست که سال ها پیش یکی از معلمین در مدرسه مثالی زد از کسی که سیگار می کشید و می خواست ترک کند. او تصمیم گرفت که به جای ترک سیگار، هر موقع که می خواست سیگار بکشد، یک آب نبات بخورد. پس از مدتی سیگار را کاملا ترک کرد. اما مشکل اینجا بود که در آزمایش متوجه شد به بیماری دیابت مبتلا شده است. این مطلب برایش ناراحت کننده بود. در پی ناراحتی از این مطلب دوباره به کشیدن سیگار روی آورد، در نتیجه قوز بالاقوز شد.