نوشتار ششم و پایانی از مجموعه معنای زندگی از دید دکتر حسن عشایری

نوشته زیر پایان بخش سلسله مطالب مربوط به نشست دکتر عشایری با دکتر شیری پیرامون معنای زندگی است.

بخش های اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم را ابتدا مطالعه کنید.

دکتر عشایری: من نوشتن را یک نوعی تاریخی کردن خود می دانم. در یک مقاله ای ارائه کرده ام که چرا باید نوشت. اغلب مردم سواد دارند. با همه اش. خیلی ها حرف می زنند اما سخنی نمی گویند. ما اصلا اقتصاد کلام نداریم. بیاییم این ها را بررسی کنیم. اگر فرزندمان همکارمان دانشجویمان می گوید من شکست خورده ام فورا بگویم شکست نیست تجربه است. بعدا روش کار بشه تندش کنیم… من احساسم این هست که بتوانیم در یک صحنه هایی از زندگی واقعا هفته ای یک بار، نشد آقا یک ماه یک بار، من حتی قبول دارم حتی هر ۳ ماه یک بار، حتی سالی یک بار به طور جدی بنشینه آدم یک محاسبه ای بکنه از زندگیش و بتونه ارتباط برقرار کنه با همسرش با فرزندش با همسایه اش. با هر انسانی با مشاورش، نه؟ و نگاه کند ببیند چه خبر است. این خودش می تواند نقطه مهمی برای یادگیری بعدی در زندگی باشد.

دکتر شیری: وقتی داشتیم می آمدیم باران می آمد، من نگران بودم. ما نسلی داریم که بخشی اینجا نشسته مقابلتان من نگران بودم با وجود بارندگی و ترافیک می آیند یا نه؟ کسی که کاری می کند ته دلش می لرزد. یاد روزی افتادم در لندن، تئاتر خیابانی برگزار می شد. عکس گرفتم. شاید ۳۰۰۰-۴۰۰۰ نفر در بارندگی شدید آمدند با چتر و شهرداری یک زیرانداز راحتی دادند که حتی به خوبی این صندلی نامرغوب هم نبود. لندن هم سرده. همه زیر چتر، اوایل ژوئن ایستادند و این تئاتر را دیدند. من چتر به دست خسته شدم رفتم یک قهوه ای خوردم دیدم همچنان ایستاده اند.

ما نیاز داریم در زندگیمان زیبایی را بچشیم. هنر، ادبیات، کتاب خوب، فیلم خوب، موسیقی خوب. ما نسلی هستیم که ارتزاقمان بیش از گوشت کیلویی ۲۴ تومان است. ارتزاق ما بیش از عددهایی است که هر روز باید ما را نگران کند. یک جایی هست که باید بیاییم آن جا به روحمان سرُم بزنیم. من اعتقاد دارم. باور من به این مردم مشخصا می گویم از اون بدبینی و ناامیدی تغییر کرده. من به این مردم ایمان دارم. من و خیلی هایی که الآن من به نمایندگی از اونها، بچه هایی که کمک کردند این برنامه برگزار بشه و اون ایمان، شما ها هستید. شماهایی که در هر صورت اهل اون متاع روحی هستید. می آیید، می نشینید فکر می کنید، روحتان را هم فرکانس می کنید با تفکر با اندیشیدن. اهل نق و نوق نیستید.

من دست تک تک شما ها را می بوسم و با افتخار می گویم به عنوان کسی که خیلی جاهای زمین را رفتم دیدم. مردم زیادی را دیدم و بهشان احترام دارم، الآن نیستند ولی به شمایی که بودنتان در این گونه محافل امثال من را موظف می کند که بیدار بمانم. ما باید یک تنبلی چند قرنه را بهش بپردازیم. ما متاسفانه قرن هاست تنبلی کردیم. یک نفر در آلمان یک سری مفاهیم برایش طبیعی است او باید کار کند با اون یوروی وحشتناک. اون در هم فشارندگی اون انفرادها و individuation های سختی که گاهی اوقات در اسکاندیناوی می دیدم. ما از اون سختی ها نداریم. به  شما مردم تبریک می گویم به خاطر این که اهل ذوق و هنر هستید. به شما معلم عزیزم به شما که ماندید تا امید را به مردم بدهید تا موثر باشید تا معنا به این مردم بدهید از شما ممنونم. اگر فرمایشی دارید بفرمایید.

دکتر عشایری: من فکر می کنم حالا که اینجا آمدیم خیلی دست خالی هستیم می بخشید. پیشنهاد من برای این که به زندگی معنای جدید بدهیم:

۱-     اگر امکان داشت یک محفل کتابخوانی بگذاریم چند نفر با هم بنشینیم با هم کتاب هایی که (درسی و … منظورم نیست) وجود دارد بخوانیم. واقعا ما کم کتاب می خوانیم، گویا در ۲۴ ساعت ۴ ثانیه ۴ دقیقه مطالعه می کنیم. مشکل داریما ز این نظر اجازه بدهید بگویم که در من هم هست. ما داشتیم دانشکده محفل کتابخوانی. کتاب خیلی خوبه. ببینید شما فیلم را ببینید نیم کره راست از عصب شناسی بهتر می دانید کار ما این neuropsychology  است. نیم کره راست فعال است همه چیز آماده است. فست فوده دیگر هر چیزی سفارش بده پیتزا می آید آن جا. ولی اگر داستان یا یک چیز دیگر را بخوانیم نیم کره چپ که اینجا در وسط ارتباطی داریم بین دو نیم کره جسم پینه ای می گویند، این پل تمدنه. اسم را گذاشتند پل تمدن. بیشتر ما نیم کره راستی هستیم، holistic کل گرا، عرفانی یا بده یا خوب. همه اش این. یعنی یک نوعی درماندگی آموخته شده. این نیم کره چپ خرد و عقلانیت را راه بیندازیم. متراژ آنجاست. روی این اصل کتابی خوانده بشود که توش یک تصویری باشد، این تصویر را تلویزیون نداده است. مغز ما باید آن را بسازد یعنی من بایستی وارد کار بشوم. روی این اصل احساسم این است که به خصوص در مسائل فرهنگی و از همه مهم تر من فکر می کنم تولستوی جایی گفته که زمانی می رسد که فرهنگ و هنر واجب تر از نان و آب می شود. چطور می شود یک آدم بدون فرهنگ و هنر معنا بدهد به زندگی؟ مگه امکان پذیره؟ تنها با دانش نمیشه. دانش خیلی خطرناکه بمب می سازه، اُپنهایمر بمب ساخت و د ر هیروشیما و ناکازاکی انداختند و آخرش هم افسرده از دنیا رفت. یک شوربخت. چون دانش بدون وجدان، بدون فرهنگ همان قدر مزخرفه که فرهنگ بدون دانش. روی این اصل، این دانش و تکنولوژی و … همراه باشد با فرهنگ و فرهنگ هم ارتباط روزمره ماست. در خانه شروع می شود می رود بیرون. بتوانیم حرمت شهروندی را نگه داریم. کتاب بخوانیم و محفل کتاب خوانی و

۲-     حتما داوطلبانه در یکی از مشکلات جامعه نه مشکل خانواده فقط، گرچه اون اوله مقدمه مقدسه، NGO  یک انجمن های غیر دولتی یا بایست تشکیل بشه یا بشه در این انجمن ها فعالیت کرد داوطلبانه و رفت آن جا یاد گرفت. با دیگران. تحمل افکار دیگران خودش جزو معنی دادن به زندگی است. باید بتوانیم همدیگر را تحمل کنیم. همه نبایست مثل ما باشند. من فکر کنم این ها کمک کند. ما هنوز ببینید سمفونی نداریم با تولید نفت، تک محصولی تک نوازان. ما سمفونی نداریم. ما با هم هم نوا بشیم. و این ها خیلی مهمه. ما همه اش هنوز تک روی می کنیم و از این تک روی بیاییم بیرون و من فکر می کنم معنا در همین زندگی است که یک بعد اجتماعی پیدا کنیم. انسان بالاخره موجود اجتماعی است دیگر. ما معنا را در جمع می بینیم نه در فردیت.

در این جا حضار دکتر عشایری و دکتر شیری را تشویق کردند و آقای خرم آبادی از برگزارکنندگان رویداد از حاضرین درخواست کردند که به روی پا بایستند و هر چقدر استاد را دوست دارند تشویق کنند. پس از آن هنرمندان نی نواز و دف نوازی اجرای شادی داشتند و هنرمند نی نواز با این جمله برنامه را خاتمه داد: امیدوارم دریچه ای به سوی آسمان برای هنرمندان توی کل دنیا هم باز بشه یاعلی…