نوشتار چهارم از مجموعه معنای زندگی از دید دکتر حسن عشایری

نوشته امروز بخش چهارم از سلسله مطالب مربوط به نشست دکتر عشایری با دکتر شیری پیرامون معنای زندگی است.

بخش های اول، دوم و سوم را بهتر است اول مطالعه کنید.

دکتر شیری: آقای دکتر عشایری در آستانه ۷۱ سالگی بازنشسته شده اما کارش بیشتر شده. –اضافه کار می خواستم به من کار اضافی می دهند! –در زندگی دستاوردهایی وجود دارد که ناگهان پودر می شوند، اتاقی که می رفتی و دیگر نمی روی (اتاق روحی)، این احساس فقدان، احساس موثر بودن مفهوم از بین برود. در این نقطه اگر کسی خودش یا پدر و مادرش در آستانه این بحران است برای معلمی که بسیار محبوب است، این جور دست اندازهای زندگی را چه باید کرد؟ مثلا یادم هست در یکی از مراسمی که در بیمارستان شهدا متفکرین علوم مختلف دور هم جمع می شدند اعم از زبان شناس، متخصصین عصب شناس و فیلسوفان من به شدت دلم و وجودم به هم تنیده شده بود و مجاری وجودم گرفته بود. پرسیدید:

-دلت افسرده شده یا عقلت؟

-دلم.

 –اشکال نداره وقتی دلت افسرده شده ولی عقلت کار میکنه باید برای مردمت کار کنی و برای خودت کار کنی.

دکتر عشایری: انسان به یک اتاق به یک سنگ به یک ماشین می تواند فرهنگ بدهد، شرطش این است که بُعد زیبایی شناسی را بفهمد. یک چیزی بود که می خواستم سانسور کنم ولی می گویم. معنی دادن به زندگی مال انسان است (میمون و … نمی توانند) ما زبان داریم، زبان خانه هستی است. واژه، بذرِ فکر است و عمل، فرزندِ سخن. پس معنا باید بیان شود. نوشته شود در ارتباطات.

من می توانم به اتاقی که خیلی محدود است با سلیقه خودم اگر شور زندگی،  اگر عشق بورزم آن جا زیبا می شود. ولی از آن جا اگر مصرف کنم یعنی بگویم که اینجا گذراست و به درد نمی خورد، هر چقدر شما بهترین وسایل را هم داشته باشید آن جا احساس معنا بودن و کیفیتِ بودنتان را نخواهید داشت.

به جز استرس زدایی و حل مساله در زندگی روزمره به زندگی می توان معنا داد به شرطی که آدم زیبا ببیند. زیبایی اصلا وجود ندارد (در عصب شناسی البته). در فلسفه خیلی چیزها گفته می شود ولی ما می دانیم که این عشق است که زیبایی را تفسیر می کند. زیبایی یک درک است. من دنیا را حس می کنم با چشمم، گوشم. مغز من این کار را می کند. ولی آن رابطه های حافظه ای که یاد گرفته ام، تداعی گر، من دنیا را تفسیر می کنم، رنگ عاطفی می زنم. خوبه بده. پس آنجاست که موقعی که من دنیا را دریافت می کنم، تفسیر می کنم، یکی از بزرگانی که در تاریخ بشریت اولی بوده که به این نکته پی برده و ما این را در ایران یاد نگرفتیم، در خارج این را به ما یاد دادند ابن سینا بوده. این سینا از اندریافتِ از اثر هیجان، عاطفه، انگیزه در تفسیر دنیا صحبت می کند. به لاتین Apperception (یا دریافت خودآگاه با آگاهی کامل، فرایند درک که توسط آن کیفیات به تازگی مشاهده شده یک شیء به تجربه گذشته مربوط می شود.) او در طول ۶۰۰ چندین بار کتابش در اروپا چاپ شد و ماخذ هم علم، هم پزشکی و فلسفه در اروپا بوده است. و این نقطه را ما مدیون او هستیم. حالا نبش قبر نکنیم که آدم بزرگی بوده. ولی این خیلی مهمه. پس اجازه بدید با اون بعد زیبایی شناسی یعنی شور زندگی عشق بورزیم. من هر اتاق برم سعی می کنم آنجا تغییری ایجاد کنم که با سلیقه من است. با چند تا گیاه و این خودش یعنی من تعلق به آن جا دارم. آن میز هم باید به نوعی در وجود من تعلق پیدا کند و این خیلی مهمه. محیط زیست، دخترم اینجا نشسته. استاد است درد می کشد از این که چرا محیط زیست را چقدر آلوده می کنیم. من تو اتاقم سعی می کنم تمیز باشه. یک اتاقی در دانشگاه فرایبورگ در بخش نورولوژی داشتم و همیشه پروفسوری که ویزیت می کرد مال من را دیر می آمد روزهای جمعه. منم آدم یک کمی آذری. چرا جمعه؟ اول هفته باید بیایی بخش من. بعد ازش پرسیدم:

-آقای پروفسور چرا شما روزهای جمعه می آیید؟ گفت:

– من بخش های دیگه هیچ وقت نمی مانم. تو بخش تو میام اتاقت چایی می خورم.

–خب بخش های دیگه هم چای دارند.

–نه. یک امکاناتی آن جا هست که جاهای دیگه نیست.

و وقتی من از آن جا رفتم سه ماه ویزیت نکرد چون من نبودم. یک ارتباط انسانی یک ارتباط زیبایی شناسی، یک ارتباط معنی دادن حتی به اشیاء، فرهنگ دادن به آن ها خیلی مهمه. به سنگ میشه معنا داد در چه شرایطی؟ من فکر می کنم آفرینندگی در زندگی یعنی معنا دادن. ما قرار نیست همه اش محاسبه گر تجاری باشیم. چی دارم؟ به کجا رسیدم؟ به من چی دادند؟ متوجه هستید این جور نمیشه به زندگی معنا داد. بلکه این که من چطور می توانم یاد بگیرم و با بعد زیبایی شناسی نگاه کنم. حتی من عقیده دارم مرگ هم باید زیبا باشد. من یک دفعه از یک دختر جوان ۴ ساله در همان مکتبی که سعی می کنیم از آن به شما گزارش بدهیم مال بلُخ و …، فرزانگان پرسیدم چی شد؟ مادرش فوت کرده بود سرطان گرفته بود. نگفت مادرم مرد. گفت مادر مریض شده بود. مادر را بردیم کاشتیم میوه اش منم. این یک نگاه دیگریست. موقعی که آقای دکتر شما پزشکید، دوره گذراندید، فوتبالیست اگر اینجا مینیسکش آسیب می بینه نبایست فقط پزشکی نگاه کرد که مینیسک آسیب دیده. این اشک زانوست. زانو را استثمار کرده در راه گل زدن. پس باید نگاهمان یک کمی رمانتیک باشد نه کلاسیکِ علمی و این خیلی مهمه.

دکتر شیری: آقای دکتر یکی از چیزهایی که درس شما داشته، نقل هایی که از تحصیل خودتون و استادانتون داشتید. آدم های معناداری که توی زندگی خودتون دیده اید و ما خیلی کنجکاو هستیم در این مورد بشنویم. روایت دسته اول و زنده ی شما از کسانی که هیچ وقت مرگ را تجربه نمی کنند.

دکتر عشایری: فکر می کنم رسیدیم به جایی که در بحث یواش یواش جمع بندی کنیم. ببینید بدون فرزانگان، بدون آن هایی که این راه ها را رفته اند ما از صفر نمی توانیم شروع کنیم و من مشکلم همین است که مثلا در خود علم ما تاریخ علم را درس نمی دهیم در ایران. تاریخ علم هم جزو علم است، این خیلی مهمه. ما اگر تاریخ خودمان را نه وقایع نگاری که کی آمد کی رفت، کشف آن قانون مندی ها را بررسی کنیم از توی این تاریخ فرزانگانی را بیرون می توانیم بکشیم که خودشون رفتند ولی زندگیشون به ما درس می ده. شما می تونید در حقیقت با نگاه همون ابن سینا، رازی، حافظ و ایکس و ایگرگ به زندگی نگاه کنید. ببینید که چقدر این ها مشکلات را داشته اند دردآشنا بوده اند ولی چطور توانسته اند درد را در حقیقت به یک اکسیر تبدیل کنند. من یکی اش را از نزدیک آشنا شدم…

ادامه این مبحث در بخش آینده با ما همراه باشید.